بازار خیلی کساد شده
این چند مدته حتی یه دشت درست و درومون هم نکردیم
نمی دونم،حتما شما هم خبر دارین که املت شده غذای اعیونا
اما اوضاع ما هم نافرمه
امروزیه یه نیم نیگاه انداختم به خودم و یواشکی گفتم،
مرد سنت از .. گذشتا! چیکار میکنی
چیکار کردی واسه خودت
نشستم شمردم،
دیدم ای بابا ،دمدم و.ااااااااااااای
گذشت از من عمری و هنوز بر لب جوی ضررم
دیدم،خیلی ازون چیزایی که دم دستم بوده رو عین آب خوردن و بهونه های الکی از دست دادمشون(یکی گفت بهم که نمازایی که تو حجره میخوندی رو ای کاش تو همین مسجد قارداش ِ ته بازارچه میخوندی،نمی دونم فلان چقد ثواب و چمدانم الحق و الانصاف راست میگفتشا)
حالا بگذریم ازون اشتباهاتی که کردیم و کسی جز خدای مهربون نه دید و نه شنید
اما ...
تو دلم گفتم دیگه حاجی فلان طور باید بشی
شب نشده،پام که دوباره به حجره رسید
روز از نو و روزی از نو...
جوونیای ما،وقتی که هنوز ادیسون دنیا نیومده بود،ما یه نوت بوک پنتیوم تری داشتیم اصل امریکا،که از خارجه خریده بودیمش ؛داشتیم وبلاگمونو آپ تو دی (به روز رسانی ) میکردیم که یه هو یکی سر و کلش پیدا شد که من وبلاگ شما رو خوندمو و ازتون خوشم اومده و ازین چیزا ،میگفتش 22 سالشه و داره اونجا صنایع میخونه،بورس شده ی یکی از همین وزارت خونه ای داخلس خودمونه،خونوداگی هم زعفرونیه تهرون میشینن و مایه دارن و از لحاظ جمال هم ....(سانسور شدش)
خلاصه مطلب گذشت ازین جلسه معارفه تا شیش ماه بعد که من توی یکی از سفرای توکیوم دیدمش،یه دختر مچاله شده ی 35 ساله کارگر تو یه رستوران در شمال توکیو توی منطقه ای امریکایی ها،خلاصه از شانس خوش ما،این کیکی که از ما خوشش اومده بود و قاشقمون شده بود و ما هم با 100 شور و شعف برا دیدنش یه 24 ساعت کامل،از کار و کاسبی انداختیم «کلی ضرر کردم،آخه نرسیدم یه قرار داد مهم رو امضا کنم»خودمون ...نه نشد***
خداییش کمک اوس کریم نبود،بدبخت شده بودم تا حالا
اگه نگفته بود که نگم،میگفتم براتون تا شما ازین اشتباهاتی که ما کردیم تو زندگی چند ده سالمون،تو دورون جوونی تون نکنید
دعا بفرمایید
که ازین رکود در آییم
*** به نقل از کتاب سفر های جهانگرد سمج